واقعا خوشحالم برای این اتفاق که ن کشورم می توانند به استادیوم های فوتبال بروند و از نزدیک به تماشای مسابقه بنشینند
من خودم که شخصا علاقه ای به فوتبال ایران ندارم و تابحال هم به استادیوم نرفتم و به احتمال زیاد هم نخوهم رفت
در هیچ زمانی برای من این محدودیت قابل درک نبوده و واقعا برای رخ دادن این اتفاق تبریک میگم
حالا بماند که سارا از روز بازی ایران تنها یک موضوع در ذهنش در حال چرخش هست اون هم اینکه بره به استادیوم
که ایشالله خواهد رفت
امید به اینکه ما به حداقل حقوق مدنی خودمون برسیم .
در ادامه تغییرات شکل و شمایل زندگی درصد ورزش رو افزایش دادم .
همینطور ک در جریان هستید الان مدت 18 ماهی میشه که من به کوهنوردی مشغول هستم و با توجه به صعود هایی ک داشتم میشه گفت به سطح نمیه حرفه ای رسیدم . این ورزش در استیل بنده اثررات مفیدی داشته و حداقل با توجه به عکس های موجود میشه گفت در کاهش سایز شکم بنده خیلی موثر بوده اما خب این کفایت نمیکنه
در واقع شما وقتی مشغول ورزشی به طور منظم هستید و اگر منظور کاهش وزن رو در نظر داشته باشید لازم که بعد از مدتی از یکنواختی خارج شوید.
خب من هم از این قاعده مستثنا نیستم. الان وارد ماه سوم باشگاه رفتن شدم و در کنار این ورزش هم چند روزی میشه که به ورزش مورد علاقه ام که دومیدانی هست رو اوردم. البته در خصوص حرفه ای شدن ترجیح من اینکه در کوهنوردی حرفه ای شوم و این دو وزرش بیشتر برای سلامتی و تندرستی بدن انجام بدم.
برای نمونه چند عکس زیر رو ببینید
روزهای اول کوهنوردی
تقریبا یک سال بعد همون منطقه
این هم عکس های دو روز دویدن در هفته گذشته
برای دویدن از برنامه samsung health استفاده می کنم . این اپ امکانات زیادی داره که میشه به ثبت غذاهای مصرفی روزانه و کالری های دریافتی ، وزن ، سن و مشخص کردن تارگت وزن و خیلی جزئیات دیگه ای هم داره . جالب تر اینکه برای دویدن برنامه های مختلف با سطوح متفاوت داره که من فعلا از سطح اول استفاده میکنم تا ببینم در آینده چی پیش میاد. نکته ای که خیلی برای من جذاب اومد سخنگوی این برنامه هست که خیلی مفید واقع میشه ، کاملا قابل تنظیم هست . برای بنده یک خانم خیلی محترمی هست ( خخخ) که بعد از طی کردن هر یک کیلومتر زمان و کالری مصرفی و . بیان میکنه و اگر سرعت دویدن ام بیشتر از تارگت مشخص شده باشه هی میکه یواش تر و یواش تر ، بعد از طی کردن یک زمان مشخص میکه چطوری حالت اوکی هست یا نه که من با این قسمتش خیلی حال میکنم
این هفته با فرض شروع از از جمعه نه شنبه ، خب این شروع هم میتونه خوب باشه ،
داستان اون حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت
من جمعه عصر به لطف تماس مسعود رفتم کوه و از برگشت من ماشینم همون جایی که بود گذاشتم و با موتورش رفتیم یکم چرخیدیم .دلم موتور سواری میخواست . قرار بود بریم مجلس عروسی و بعد از یکی دو ساعت تقریبا هشت شب بود که من رفتم ماشین سوار شدم اومدم به سمت خونه . توی شهر ما یک منطقه ای به نام پیشکوه که قرار بود برزگترین پارک جنگلی خاورمیانه !! بشه که نشد و اینجا سه تا قله داره که گروه سه شنبه ها عصر برنامه تمرینی صعود میذاره و همچنین در روزهای جمعه ای که برنامه ای نداشته باشند.
خلاصه من سوار ماشین شدم و بعد از عبور دومین سرعت گیر اتفاق عجیب رخ داد. یکهو دیدم حالت اینکه لاستیک ماشین ترکیده بشه ماشین به رقص در اومد . شانس اوردم که سرعتم کم بود. هر طور که بود ماشین نگه داشتم و اومدم پایین دیدم چرخم کج شده، به داداشم زنگ زدم و گفتم که فلان جا هستم و ماشین اینطوری شده، بعدش اومدم نور موبایل انداختم پشت لاستیک و دیدم که یک میله شکسته که نباید می شکست . اون میله اسمش موجگیر چرخ هست و عجیب بودن اتفاق اینجاست که وظیفه این میله دقیقا در زمان عبور از دست اندازها ( چه سرعت گیر و چه چاله ) تعادل ماشین حفظ کنه ، زمانی که حواست نیست و پرش میزنی این میله تعادل چرخ و ماشین در زمان فرود روی زمین حفظ میکنه . واقعا عجیب بود که از وسط دوتا شده بود. اتفاقی که اصلا نباید برای این میله مثلا فولادی رخ دهد . شکر که بدتر از این نشد. اگر همین اتفاق در جاده رخ میداد الان به ملکوت اعلی رفته بودم . خلاصه حدود 250 هزارتون اون میله برام خرج برداشت اما شکر که بدتر از این نشد.
اتفاق دوم و کمی عجیب تر در مورد موبایلم افتاد. موبایلی که هنوز 40 روز نشده خریدم یکهو بدون هیچ اتفاقی تاچش از کار افتاد . من از باشگاه برگشته بودم که خواستم موبایل چک کنم که دیدم کار نمیکنه خلاصه اومدم خونه گفتم شاید بگذره اما خب مشکل حل نشد. موبایل با گارانتی برداشتم رفتم سمت فروشگاهی که خریده بودم . در مسیر هم مامان دوباره زنگ زد اما نمی تونستم جواب بدم . خلاصه اینکه رفتن به اونجا هم نتیجه ای نداشت و فروشنده خیلی راحت گفت ببر پیش نمایندگی برای گارانتی و اون وقت شب هم که نمایندگی بسته بود.
کلی با ناراحتی اومدم خونه و تا صبح دستم به جایی بند نبود . صبح ساعت 730 باز زنگ مامان از خواب بیدار شدم و متاسفانه هنوز موبایل درست نشده بود . مامان رو از بی خبری با یک تماس از موبایل امیر در آوردم . رفتم گارنتی و طرف با یک روش ریست موبایل درست کرد و این چالش هم برای من تموم شد.
اول اینکه شکر که بدتر از این نیست . به نظرم این جمله از ماندگارترین دیالوگ های سریال های تلویزیونی این دوره خواهد بود. جمله خودم رو با اشاره با واژه چالش تموم کردم . اره من دوست دارم که اینطور مسائل رو به شکل یک چالش شخصیتی ببینم . چالش اینکه در چنین شرایطی چطور رفتار و کنشی داشتم. . مثل یک آزمون برای من می ماند، آزمون تست صبر و حوصله و کنترل رفتارم، قطعا برای هر کسی امکان رخ دادن چنین شرایطی چه بسا سخت تر وجود دارد. رخ دادن یک اتفاق پیش بینی نشده به خصوص مورد اول، داری درصد بیشتری هست و دیدم کسانی رو که با این دست اتفاق ها روزها و هفته های زندگی شون رو به تلخی بردند. اولین سوالی که به ذهن آدمی در چنین شرایطی رجوع می کند این است که خدا چرا من ؟
این جنس اتفاق خیلی به منیت فرد اهمیتی نمی دهد و رخ می دهد. شوربختانه جنس ما اصلا طوری برنامه ریزی شده که همیشه رفتار و تفکر حق بجانبی داشتیم . در اکثر افراد این رویه شکل ثابت و پایداری دارد. اما واقعا نباید اینطور به این سری از اتفاق ها نگاه کرد. می توان به راحتی و خوشبینانه تر بهش نگاه کرد. احتمال اینکه شرایط بدتر و تاسف بار تری رخ می داد هم بود. به قول داداش سعید که بارها در چنین شرایطی ازش شنیدم که گفته برگرد و با خودت فکر کن که اگر می بینی اتفاق بدتری رخ نداده حتما جایی و یک روزیی کار خیری انجام دادی و این نتیجه اون کار و رفتارت هست . اینکه اون اتفاق بد اینطور به اینجا خلاصه شد و هنوز تن ات سالم و سلامت هست .
با توجه به اینکه اینجانب علاقه زیادی به کتاب دارم پس از خودم انتظار دور شدن شش ماه رو نداشتم .
من یک اشتباه بزرگ تر هم انجام دادم اینکه آخرین کتابی ک شروع نشده گذاشتم کنار و نخوندم کتاب جز از کل بود . به روی من نیارید میدونم اهالی کتاب از کار من تعجب میکنند .
علت کنار گذاشتن مسلما این کتاب نبود بلکه بسیار هم کتاب گیرایی برای خواندن هست اما خب چه کنم ک نشد و نتونستم .
من کاهی دچار این مشکل می شوم
پنجشنبه به نیت خرید تیشرت در خیابون در حال قدم زدن بودم ک یکهو از کتاب فروشی سر در آوردم . به محض ورود با خودم گفتم یک کتاب جدید بخرم تا باز دوباره شروع به خوندن کنم و نون نوشتن از دولت آبادی به ذهنم رسید . اما متاسفانه این کتاب موجود نبود.
گشتم و گشتم تا به کتاب دبدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آووریل نوشته هاروکی موراکامی رسیدم .
بله با اجازه تون خریدم الان هم قصد خوندش رو دارم.
این کتاب شامل هفت داستان کوتاه است . جذابیت این داستان ها اینکه بعد خوندن ذهن شما درگیر و دچار فکر می شوید. من شخصا کتاب های از این دست که به چالش بی افتم رو ترجیح میدم. داستان های این کتاب زوایای جالبی از روابط رو وارد ذهن می کند. من خیلی مشتاقم ببینم که من قبلا به این زوایا فکر کردم یا نه
سلام
امروز میخوام در مورد داداش سعید بنویسم .
آدمی که به معنی واقعی کلمه خود خود عشق هست . آدمی که هر کاری که انجام میده با علاقه انجام می ده
الان بالغ بر بیست سال که به کشاورزی مشغول هست . از همون اوایل می تونستی به راحتی علاقه به اینکار رو در چهره و رفتارش ببینی .
از اون دست آدماست که هر طور شده سعی میکنه کاری که بهش سپرده شده به درستی انجام بده
هیچوقت کم کاری نمیکنه . روزهایی بوده که هر کسی جاش بود کم میاورد. کار کشاورزی از اون دست شغل هایی پر زحمتی هست که اگر واقعا بهش علاقه نداشته باشی توان انجامش رو نخواهی داشت .
هر ساله محصولی که میکاره مثل بچه هاش ازش مراقبت میکنه و دل به کارش داده و خودشو وقف این شغل کرده، شکر خدا هم که همیشه با راحتی و خیال آسوده محصولش رو به قیمت مناسب فروخته
خیلی سخته هر روز خدا ساعت 4 صبح از خواب بلند بشی و تنها بری سر کشاورزی تا حدود 4 عصر مشغول باشی . این کار یک تنهایی خاصی هم به همراه داره البته برای مایی که دور از این دایره هستیم شاید واقعا قابل تحمل نباشه اما سعید به شوق خانواده اش و به خصوص دخترهای نازش از ته دل به این حرفه مشغول هست . دنیای خودشو هم داره و اگر بری پیشش اینقدر با عشق از کاری که انجام میده برات حرف میزنه که حض میکنی
شب پنجشنبه بهم زنگ زد که فردا بیا بچه ها رو بیار که گوجه جمع کنیم و من تنها شخصی که به راحتی بهش چشم میگم همین داداشم هست.
بطور ویژه ای دوستش دارم. صبحش رفتیم اونجا تا ظهر گوجه جمع کردیم و من کلی کیف کردم . یک شوخ طبعی خاصی هم داره که واقعا وقتی چیزی رو تعریف میکنه به خنده می افتی و از هم جالب تر در زمان تعریف صورتش ممیک خاص و شدیدا خنده داری داره . کلا حرفهای تاریخی و موندگار هم زیاد میزنه، به شدت هم اهل دل ایشون ، من به فداشون بشم .
چندتا عکس براتون اینجا میذارم تا محصولشو ببینید
از محصولاتش میتونم به خیار، گوجه فرنگی ، بادمجون، کدو، لوبیا ، عدس و . اشاره کنم
برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برید
ادامه مطلببه تصویر دقت کافی داشته باشید با تشکر
من چی سرچ کردم و به اولین لینکی ک در لیست هست دقت کنید
اخه بیبی راننده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدای من
اخبار شبکه خبر الان نگاه کردم هیچ اشاره ای حتی در زیرنویس ها هم به قطعی اینترنت بین الملل نشد
این هم از موتور جستجوی ایرانی
این پست زیر رو هم بخونید که به نظر تعبیر جالبی داشته از شرایط حاضر
در باب دختر آفریقایی و طوفان نوح
ما هیچ ما نگاه
این حرفی که پریروز علی به من گفت
ما دو نفر کاملا متفاوت در خصوص واکشن نشون ددادن در مورد یک موضوع مشترک هستیم
اما قصه اینکه به نسبت اتفاقهایی که در جریان کار ما رخ میده و اون اتفاق ادامه کار رو مختل یا تحت تاثیر قرار میده علی همیشه و همیشه واکنش های تندو هیجانی داره و تا راه حلی برای رفع مشکل پیدا نکنه آروم نمیشه و مثل مرغ سرکنده این طرف و اون طرف میره و هی حرف میزنه که چیکار کنیم و چیکار کنیم
در مقابلش من هستم که تمام سعی ام اینکه اون اتفاق نخواد باعث ناراحتی و به هم ریختن ذهنم بشه و بعد دنبال راه حل می گردم .
میدونی تفاوت بزرگی بین ناراحتی برای یک موضوع و نگرانی درباره اون موضوع هست
من سعی میکنم این دوتا رو از هم تفکیک کنم و ترجیح میدم برای مشکلات شخصی خودم ناراحت باشم تا مثلا برای شرایط کاری و سختی هاش و چاه های سر راه این مسیر
خلاصه که علی یگه تو خیلی خثنی هستی
نمیدونم تلاش برای حذف آرامش آیا خنثی بودن تلقی میشه یا نه
تا نظر شما چه باشد
صحبت های زیادی در خصوص تصمیم جدید شنیده میشه
برای من یک نفر که کارم وابسته به ماشینم هست واقعا افزایش نرخ بنزین یعنی با خاک یکسان شدن من
من تازه 4 5 بود که با سخت گیری بیشتر تونستم هزینه ها کم کنم و کمی پس انداز داشته باشم
اما الان با بنزین 3000 تومنی کل حساب و کتاب زندگیم بهم خورده و واقعا نمی دونم چه باید کرد
من چون با خودم ابزار کار جابجا می کنم طوری نیست که بشه از اسنپ یا مترو یا اتوبوس استفاده کنم . دلیل دوم هم اینکه من جابجایی زیادی در سطح شهر دارم و عملا رفت و آمد من به تلفن و تماسهایی که دارم متغیر هست . شاید در طول روز چندین بار از شرق به غرب مشهد برم و برگردم
واقعا با این شرایط باید از خورد خوارک خودم بزنم و تمامش رو خرج بنزین کنم . واقعا منصفانه نیست
بنزین آزاد یا تک نرخی برای ماهایی که میزان دارمدمون پایین هست بیشتر از یک فاجعه بزرگ نخواهد بود .
زندگی این روزهای ما هم ک به لطف قطعی اینترنت کلا مختل شده و برای کسی که در حوزه IT فعالیت میکنه واقعا استفاده از اینترنت خیلی بیشتر از یک تگلرام و ایسنتا و یا هر شبکه اجتماعی هست امیداورم که هر چه زودتر به شرایط قبل برگردیم .
شاید هم قطعی این چند روز پیش زمینه راه اندازی اینترانت ملی ایران باشه گرچه که بعید می دونم
همون طور که قبلا نوشته بودم من یک قسمت از کاری که انجام میدم پشتیبانی سیستم نظارت تصویر ( دوربین ) و شبکه 4 جای مختلف هست .
مدتی که متاسفانه شرایط به هم ریخته و من شخصا واقعا تمام سعی خودم رو انجام میدم.
در دو مجموعه کسایی هستند که به شدت سعی بر حذف من و لغو پیشتیبانی ها رو دارند .
ایرادهای عجیبی از می گیرند یک نمونه اش که من شنیده بودم این بود که می گفتند فلانی هیچی بلد نیست و همچی رو سرچ می کنه
اما واثعیت جریان اینکه کار و حرفه ما هر روز و هر روز خطاهای مختلف و جدید هست که باید برطرف کنی و واقعا ما که همچی دون که نیستم و لازمه کار ما سرچ کردن و برطرف کردن مشکل هست
حالا شما خودتون کلاه تون قاضی کنید که آیا من در این جریان مقصر هستم یا نیستم
خلاصه اینکه نگم براتون از توهین هایی که به من میشه
از اخرین سری که در مورد خودم و زندگی روزمره خودم نوشتم بیشتر از یک ماه می گذره
واقعیت اینکه که خانواده ما از اواخر مهر تا حدود 20 آبان ماه فصل برداشت زعفرون شروع میشه و ما درگیر این کار هستیم .
من هر ساله یک هفته مرخصی می گیرم و در اوج برداشت برای کمک بر میگردم به تربت، اما امسال بخت با ما یار بود و عملا به جای یک هفته مرخصی دو هفته نصیب من شد . من از 5 آبان تا 18 آبان مرخصی گرفتم . البته که 5، 6 و 7 ابان که مشهد تعطیل شد و من از چهارشنبه مرخصی گرفتم تا همین 18 آبان که میشد شنبه ،
و چه خوب این من رفتم واقعا امسال هزینه های برداشت و پاک کردن به شدت بالا بود و ما مجبور بودیم برای پاک کردن گل ها روزی رفت و برگشت حدود 700 کیلومتر رانندگی کنم .
بدی داستان این بود من مجبور بودم تنهایی این مسیر رانندگی کنم . ولی خب کاری که از من بر می اومد با شرایطی که پیش آمده همین طی کردن این مسیر بود
صبح ها 5 صبح بیدار میشدم و تا 11 12 شب برنمیگشتم خونه
تقریبا ده 12 شب کار من همین بود و روزهای آخر دیگه من فقط سمت ظهر می رفتم سر زمین و گلها رو بار می کردم و راه می افتادم
توی این مدت برداشت هم بارش بارون داشتیم و یخ زدگی ، که هر دو اینها در عمل ضرر خالص برای زعفرون هست .
به هر حال خدا رو شکر برای تمام داده ها و نداده هاش
از هفته قبل زندگی من به روال قبلی برگشته اما میشه این طور گفت در چند روز اول هفته به شدت خسته بودم و از طرفی کلی کارهام عقب افتاده بود که هنوز هم از فشارش کم نشده اما خب نرم نرمک میشه همون سیستم قبلی
سلام با شما دوستان عزیز
شرمنده بابت غیبت کبری که داشتم
حقیقیت اینکه یک سری علت داشته
1- مدتی بود که میل به نوشتن از دست داده بودم
2- به علت مشغله کاری و شخصی فرصت نوشتن نبود
3- متاسفانه و یا شوربختانه فکر میکردم که نوشتن در بیان بازدید کننده بیشتری رو به همراه داشته باشه که نداشت البته که علت این اتفاق کم فعالیتی خودم هست
به هر حال سعی میکنم از این به بعد فعالیتم بیشتر کنم .
سعی بر این دارم که کم کم از دغدغه های روزانه زندگیم بنویسم .
به نظر من کار سختی هست . سختی اش هم بیشتر به این خاطر که من ترجیح میدم که به اتفاق ها دقت کمتری کنم چون دوست ندارم که ذهنم مشغول بشه
این مدت طولانی زندگی مستقل یک مزیت خیلی خوب برای من به همراه داشته و اون هم اینکه من به موضوعات و مشکلات خیلی راحت نگاه میکنم و راحت تر از هر چی به ذهنتون برسه اولویت بندی میکنم.
این اولویت بندی اولین ثمره ای که داشته این بوده که من الان زندگی شخصی ام و کاریم از هم به طور کامل جدا شدند.
من هم قبلا بین کار و زندگیم مرزی تعیین نکرده بودم اما این اتفاق به دو دلیل رخ داد.
دلیل اول اینکه تصمیم گرفتم به زندگیم سر و سامون بدم ( البته که داخل پراتنز نهایت جریان سعی میکنم ازدواج کنم اما قول نمیدم ) . اما فارغ از این سر و سامون اینکه من پی بردم که واقعا نیاز هست که ادم بیشتر از هر چیزی به خودش توجه کنه چون شوربختانه من هیج توجهی به خودم ندارم.
دلیل دوم اینکه به ایجاد این مرز ادم می تونه به سادگی دغدغه ها و مشغله های کاریش رو به همون تایم کاری بسپاره
در واقع منظور من اینکه به هیچ وجه نیاز نیست این استرس های کاری وقتی به خونه رسیدی با خودت همراه کنی.
واقعا ومی نیست که ذهن و اعصاب یک نفر دیگه رو هم آشفته کنیم . ( خوشبحال همسر آینده من میشه این جریان )
اما میدونید واقعیت این خوشبحالی چیه اینکه من مدتهاست در مورد مشکلاتم با کسی از نزدیک صحبت نکردم و اینقدر حرفشو نزدم که دیگه کم کم پی بردم که واقعا ومی به پر کردن ذهنم با این اراجیف و اتفاق ها نیست .
شاید کمی طبیعی به نظر نرسه و به قول علی "تو دیگه خیلی همه چی جدی نمیگری"
من تمام سعی ام بر این هست که آدم آروم و منطقی باشم و بیشتر از زمانش به موضوعی فکر نکنم . حالا این چطوری برداشت و سنجیده میشه نمیدونم .
تا نظر شما چه باشد ؟
آدمی را می شناسم که در ناکامی هایش باز هم سر بلند می کند. در او توانی بیشتر از تصور خودش وجود دارد . او آدمی ریزبین است. آدمی که ناگفته انتهای تمام قصه هایش را می خواند. برای او امیدواری چیزی بیشتر از یک حس قوی است. با اینکه مابین مشکلات اش غوطه وراست باز هم ادامه می دهد.
می گویند آدم مهربانی است. می گویند آدمی است که می شود با او کنار آمد . می گویند آدمی است که آرامش دارد.
گرچه او در روزهای اخیر زندگی اش به مانند زندانی در حال شکنجه ای است که هر بار سرش را میان آب فرو می برند و برای ی از زمان به قدر ثانیه ای رهایش می کنند تا اولین نیازش یعنی قدری اکسیژن استشمام کند و باز دوباره سرش را در آب فرو می کنند. آری آرامش دارد اما برای این آرامش هزینه گزافی پرداخت می کند، هزینه ای به نام علاقه . آری او از علاقه اش مایه گذاشته اما تنها دست و پا زدن مدوام در زیر آب و لحظه ای استشمام اکسیژن نصیبش شده است .
این است قصه عشقی که قلب یکی را متبلور می سازد در حال که دیگری نقش زندانبان مهربان را بر عهده دارد . زندانبانی که می داند در جایگاه و مکانی اشتباه قرار داد اما آنقدر از خود دور گشته که تن به شرایط حاکم می دهد. این زندانبان باید خودش را پیدا کند تا
"بل باز شود در گمشده بر دیوار"
عنوان شعری از مارگارت بیگل
درباره این سایت